🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌺🍃🌸
🌸 بنام ایزد یکتا
افتخار دارم پیشاپیش فرارسیدن سال نو و فرخنده نوروز باستانی را تبریک گفته و سالی سرشار از تندرستی، شادی و موفقیت برایتان آرزومندم.
امیدوارم این سال برای شما و خانواده گرامی تان سال دوستی، فراوانی و بی نیازی، کوشش و آرامش توأم با دلخوشی و موفقیت باشد.
پیروزی و سرافرازیتان را از خدای منان خواهانم.
🌹🌹🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹
ارادتمند شما ...ایرج کوهی طاقچه داش
نوروز ۱۳۹۸
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
با سلام-در آستانه فرا رسیدن "عید نوروز باستانی" و طمطراق پیک بهاران و آغاز سال نو تبریک
و تهنیت صمیمانه را تقدیم شما سروران گرامی داشته و در پرتو الطاف بیکران خداوندی
، سلامتی و بهروزی، طراوت و شادکامی، عزت و کامیابی را آرزومندیم.
بایرامیز موبارک ! اوره یینیز اومودلو، اومودلرینیز آتلی، سئودانیز قانادلی، سئوینجیز قاتلی، سوفرانیز دادلی، مکانیز تختلی، عومرونوزبختلی، ائوینیز برکتلی اولسون
.
گلیر نوروز بایرامی – عید نوروز می آید
آچیلار گول له ر هامی – تمامی گلها شکفته می شوند
ساخلا گلین آنامی – ای عروس مادرم را به تو می سپارم
آنامی، هم آتامی – هم مادرم و هم پدرم
نوروز گلیر، یاز گلیر – بهار به همراه نوروز می آید
نغمه گلیر، ساز گلیر – ساز و نغمه می آید
باغچالاردا گول اولسون! – در باغچه ها گل بشکفد
گول اوسته بولبول اولسون! – در روی گل نیز بلبل می نشیند
نوروز، نوروز خوش گلدین – ای نوروز خوش آمدی
خوش گلدین، بوش گلدین – خوش آمدی، تهی آمدی
بوش گلدین، دولو گلدین – تهی آمدی ، لبریز آمدی
بول گلیدن، سولو گلدین – لبریز آمدی، پربرکت آمدی
بایرام یئلی چارداخلاری ییخاندا
نوروز گولو ، قار چیچه یی چیخاندا
آغ بولودلار کوینک له رین سیخاندا
بیزده ن ده بیر یاد ایله یه ن ساغ اولسون
دردله ریمیز قوی دیکیلسین داغ اولسون
یومورتانی گویچه ک گوللو بویاردیق
چاقیشدیریب سینانلارین سویاردیق
اویناماقدان بیرجه مه یه ر دویاردیق
بیزده ن ده بیر یاد ایله یه ن ساغ اولسون
دردله ریمیز قوی دیکیلسین داغ اولسون
ایرضا منه نوروز گولو ده ره ردی
نوروز ائلی خرمنده ول سوره ردی
گاهدان یئنیب کوله ش له رین کوره ردی
داغدان دا بیر چوبان ایتی هوره ردی
اوندا گوردوم اولاق اولق ساخلادی
داغا باخیب قولاخلارین شاخلادی
آراچی گوگلی گن اولور
ترجمه: میانجی دست و دل باز باشد
آرا قاریشیب مذهب ایتیب
نظیر: جهان درهم افتاده چون موی زنگی کی به کیه
آرالیق آتی کور فاتی
منظور: مراد آنکه شغل حسابی ندارد
آرالیق سوزی او یاخار
ترجمه: اراجیف خانه ها خانه ها بر باد می دهد
آراندا خرمادان اولدوم ییلاقدا بوغدادان
نظیر: هم از شوربای قم ماند هم از هلیم کاشان
آرپا اکن بوخدا بیشمز
نظیر: ای نور چشم من به جز از کشته ندروی (حافظ)
آرپا چوره کی تورش ایران آدون ندور خانلار خان
ترجمه: عنوانش بیگ است خوراکش نان جوین و دوغ
آرپادان بوغدادان الیم چیخدی امیدیم سنه قالدی داری خرمنی
ترجمه: دستم از گندم و جو تهی است تنها امیدم به خرمن ارزن مانده است
آرپانن دنی قزلدور سامانی گوموش
ترجمه: جو را دانه زر و کاه سیم است
آداما سوزی بیر یول دییه لر
نظیر: اسب نجیب را یک تازیانه
آدامی پالتارینان تانیمازلار
نظیر: اگر با خرقه کس درویش بودی رئیس خرقه پوشان میش بودی
آدامی تانیه ن یرده قورد یسین
ترجمه: آدمی را جایی که می شناسن گرگ بخورد
آدامن سفیهی شاطر اولار ایتین سفیهی تازی
ترجمه: آدم سفیه شاطر می شود و سگ سفیه تازی
آدون ندیر داش دمیر یو موشانسان یوموشانسان
ترجمه: اگر از آهن سخت تر هم باشی آخر سر نرم می شوی
آدون هیبت لی دور یا منی قورخودوسان ؟
مورد استعمال: چرا داد می زنی مگر خیال می کنی که خواهند ترسید
آدین دیمه قوی بلیمه
نظیر: نامش را نیار خودش را بیار
آرا خلوت تولکی بیگ
نظیر: مهر درخشنده چو پنهان شود شب پره بازیگر میدان شود
آدام بیلمز هانسی سازیینَن اویناسون
نظیر: نمی دانم با کدام سازش برقصم.
آدام دانشا دانشا اشک قاپا قاپا
ترجمه: آدمیان با صحبت و خران با گاز گرفتن مانوس شوند.
آدم گره ک یا مکتبخانه دان چیخا یا دیوانخانه دان
نظیر: دبستانی که باز می شود در زندانی بسته می شود.
آدام مین آجینی اودار بیر شیرینین خاطرینه
نظیر: عیبش را بگفتی هنرش نیز بگو
آدام وار کی قال ایلن قول تاپار ، آدام وار کی آقچه ایلن پول تاپار
ترجمه: اشخاصی هستند که با حرف برده پیدا کنند و نیز اشخاصی هستند که با صرف سیم پول پیدا کنند.
آداملیقی آدامنان ایسته خوش اییی قزل گولدن
نظیر: آدمیت را از آدم بخواه و بوی خوش را از گل سرخ
آجن قارنی دویار گوزی دویماز
نظیر: حریص دائم در غم است هر چه دارد پندار کم است.
آچیق آغز آج قالماز
ترجمه: دهن باز بی روزه نماند.
آچلمامش سفره نین عیبی اولماز
نظیر: سفره نگسترده بوی مشگ دهد.
آچلمامیش سفره نین بیر عیبی وار آچلمیشین مین
نظیر: چو در بسته باشد که داند که گوهر فروش است یا پیله ور.
آختاران تاپار
نظیر: جوینده یابنده است.
آدام آداما گره کدور
نظیر: الانسان مدنی بالطبع
آدام آلتیندا سوز قازان آلتیندا کوز
ترجمه: فرمایشهای چون خودی مانند اخگر زیر دیگ سوزان است.
آللاهدان اوزولمییه نه اؤلوم یوخدور.
«کسی(بیماری) که امیدش را از خدا قطع نکرده نمیمیرد.»
آت آلمامیش آخیر چکیر.
«قبل از اینکه اسب را بخرد آخورش را میسازد.»
آتامین اؤلمه گیندن قورخمیرام، قورخیرام عزرائیل قاپیمی تانییا.
«از مرگ پدرم نمیترسم ،ترسم از این است که عزرائیل در خانهام را بشناسد.»
آج تویوق یاتار یوخودا داری گوره ر.
«مرغ گرسنه در خواب ارزن میبیند.»
آدون ندی رشید بیرین دئ، بیرین ائشید.
«یکی بگو، یکی بشنو»
آز دانیش ناز دانیش.
«کم گوی و گزیده گوی.»
آغاج بار گتیردیکجه باش اگر.
«درختی که بارش بیشتر باشد بیشتر خم میشود.»
آغاجی ایچیندن قورد یئیهر.
«کرم درخت را از درون میخورد.»
آغریمایان باشا دسمال باغلامازلار.
«به سری که درد نمیکند دستمال نمیبندند.»
آغرییان دیشی چکرلر.
«دندانی را که درد میکند باید کشید.»
اوغری پیشیک آغاج گورجک قاچار
«گربه دزده چوب ببینه فرار میکنه»
ایلان هر یئره اگری گدر، اوز یوواسینا دوز گدر.
«مار هر کجا که کج بره ، خونه خودش راست میره. »
اوز گوزینده دیرگی گورمور ، اوزگه نین کینده توکو گورور.
«تیر را در چشم خود نمیبیند ولی مو را در چشم دیگری میبیند.»
اولی دوروپ مرده شیری یویوور.
«مرده بلند شده داره مردهشور رو غسل میده.»
اول قارداشلیغوی ثابت ائله سورا ارث و میراث ایسته
«اول برادریتو ثابت کن بعد ادعای ارث بکن.»
باغدا اریک واریدی سلام علیک واریدی، باغدان اریک قورتولدو سلام علیک قورتولدو.
« تازمانی که سود میرسد دوست است.»
بورنو یئللی دیر.
«دماغش باد دارد.»
بورنوندان توتسان جانی چیخار.
«اگر دماش را بگیری جانش در میآید.»
بو گونون صاباغی دا وار.
«امروز فردایی هم دارد.»
بیر باشی وار مین سئوداسی.
«یک سر دارد و هزار سودا.»
بیرلیک هاردا دیرلیک اوردا.
«یکدلی هرجا که باشد زندگی آنجاست.»
بیچاق وورسان قانی چیخماز.
«چاقو بزنی خونش در نمیآید.» (کنایه از عصبانیت)
هامیسی بیر بئزین قیراغیدی.
«سروته یه کرباسه»
تاری یازانی بنده پوزا بیلمه ز.
«سرنوشت را نمیشود تغییر داد.»
تولکویه دئدیلر هانی شاهدون دئدی قویروغوم.
«به روباهه گفتن شاهدت کیه؟ گفت: دمبم.»
جان وئرهر مال وئرمه ز.
«جانش را بگیر ،ولی مالش را نگیر.»
جوجه نی پاییزین آخریندا سایارلار.
«جوجه را آخر پاییز میشمارند.»
چالما قاپیمی ، چالارلار قاپیوی.
«درم را نکوب ، در تو را هم میکوبند».( آزارم نده کسی هم ترا آزار خواهد داد)
چوخ گزهن چوخ بیلر.
«جهاندیده بسیار می داند.»
حاجی لهلین آرتیخ بالاسی.
جوجه اضافی لکلک .( جوجهای که خود لکلک از لانه بیرون پرت میکند)
دمیر قاپی نین تخته قاپی یا دا ایشی دؤشر.
«در آهنین هم روزی کارش به درب چوبی می افتد.»
دوشانا دئییر قاچ ، تازی یا دئییر توت.
«به خرگوش میگه بدو، به سگ تازی میگه بگیر.»
دوه یه دئدیلر بوینون اگریدی ، دئدی هارام دوزدور کی بوینوم اگری اولا.
«به شتر گفتند که گردنت کج است ، گفت کجایم صاف است ؟»
ده لی دلی نی گورنده ، چوماغین گیزله در.
«دیوانه که دیوانه ببیند چماقش را قایم میکند.»
دولت دوشانی ارابا ایله توتار
«دولت خرگوش را با ارابه میگیرد.»
سوزی آت یره صاحبی گوتوره ر.
«حرف را بینداز زمین صاحبش برداره»
سن چوره گی آت سویا ، بالیق بیلمسه ، خالق بیلر
«تو تکه نان را در آب بریز اگر ماهی نفهمد ، خدا میفهمد.»
ساخلا سامانی ، گلر زامانی
«کاه را نگه دار وقت استفاده آن میرسد»
هیچ کیم اوز قاتیقینا تورش د ئمز.
«هیچکس به ماست خودش ترش نمیگه.»
به نام خدا
در سال 1346 در روستای طاقچه داش ارشق از توابع شهرستان مشگین شهر کودکی به دنیا آمد که پدر بزرگش نام او را علی گذاشت علی پنجمین فرزند خانواده بود، پدرش آقای عبدالکریم کوهی کشاورز و مادرش گوشواره خانم روح نوازخانه دار بودند، وضعیت آنها هم از لحاظ اقتصادی وهم از لحاظ اجتماعی در سطح خوبی قرار داشت و درمیان اهالی روستا احترام خاصی داشتند و این به نوبه ی خود ناشی از احترام گزاردن آنها به دیگران بود
علی در دوران خرد سالی با دوستان خود ابوذر و یاورهمبازی بود، بازی های کودکانه آنها سرشار از لذت و شادمانی بود علی دردوران خرد سالی از توجه خاص پدر و مادرش بهره مند بود. مهر 1353 از راه رسید، نبود مدرسه و امکانات باعث شد تا علی دوران ابتدایی را در سه مدرسه تجربه کند، او سال اول را در مدرسه روستای طاقچه داش ادامه داد. وضعیت درسی او نیز خوب بود اما او فقط تا پنجم ابتدایی موفق به ادامه تحصیل شد و به دلیل نبود مدرسه راهنمایی حتی در روستای همجوار از ادامه ی تحصیل باز ماند این در حالی بود که او علاقه ی وافری به درس و مدرسه داشت. بعد از آن علی در کنار پدر به کارهای کشاورزی و دامداری مشغول شد. دوران کودکی علی دوران خاصی بود از همان کودکی رفتار و شخصیت او درحال تغییر و تحول بود هم از لحاظ دینی و هم از لحاظ فرهنگی و حتی سیاسی از برنامه های دینی او می توان به نمازهای اول وقت، رفتن رفتن به مسجد و شرکت در مجالس و مراسم آن اشاره کرد او اوقات فراغت خود را نیز با دوستانش فوتبال بازی می کرد در سال های انقلاب با اینکه سن کمی داشت ولی دوستدار امام خمینی (ره) و موافق اهداف ایشان بود، همیشه به سخنرانی های ایشان گوش داده و حتی مخفیانه عکس ایشان را به دیوارها می چسباند.بر پایه ی این تکامل شخصیت روابط و رفتارهای پسندیده ای نیز داشت آقای عبدالکریم کوهی پدر شهید دراین مورد می گوید: " با همه مهربان و مأنوس بود، پدربزرگش را بیشتردوست داشت و او نیز علاقه ی زیادی به علی داشت در رابطه با خویشاوندان و همسایگان نیز رفتار پسندیده ای در پیش می گرفت و به خاطر این اخلاق پسندیده و مهربانی ها و محبت ها همه او را دوست داشتند از دوستان دوران نوجوانی او می توان به یاور رفیعی که همبازی دوران کودکی نیز بود و امیر شیری اشاره کرد که دوستی شان تا مدت های مدیدی ادامه داشت برخورد او با دوستانش نیزدرعین حال که صمیمانه بود اما توأم با احترام نیز بود، مشکلاتش را با صبر و حوصله حل می کرد و همه را به صبر دعوت می نمود یکی از آرزوهای علی تشکیل خانواده بود.
سال 1365 بود که سن سربازی او فرا رسید او که مدت ها منتظر فرصتی برای رفتن به به جبهه بود با رسیدن موعد سربازی مشتاقانه برای رفتن اقدام کرد، او جنگ تحمیلی را جنگ کفر و اسلام می دانست و همه را حضور در جبهه دعوت می کرد او حضور در جبهه را وظیفه ای واجب تلقی می کرد، به هر حال سال 65 بود که برای دفاع از کشور اسلامی خود از طریق ارتش عازم جبهه های حق علیه باطل شد و به عنوان رزمنده مشغول خدمت گشت، محبت و مهربانی او در جبهه شامل حال دوستان و همرزمان نیز می شد دوستان و همرزمان مدام از مهر و مهربانی او می گفتند علی در هر بار که به مرخصی می آمد به همه ی فامیل ما سر می زد، صله ی رحم از خصوصیات بارزی است که پدر شهید از آن یاد می کند.
علی پس از 14 ماه حضور در مناطق جنگی در 1366/04/08 در حالی که 20 سال داشت در حین درگیری با نیروهای بعثی عراق در اثر اصابت ترکش به بدن در منطقه ی کلازرد استان کردستان به مقام والای شهادت نایل شد همه ی روستائیان از شهادت او متاثر و بسیار غمگین شدند پیکراو با تشییع آشنایان و دوستان درقبرستان عمومی روستای طاقچه داش مشگین شهر به خاک سپرده شد.
روحش شاد و یادش گرامی باد.
منبع : پایگاه اطلاع رسانی شهدای ارتش جمهوری اسلامی ایران.
شهید علی کوهی در دهم مهر ماه سال هزار و سیصد و چهل و شش که آغاز فصل پاییز و شروع سال تحصیلی در خانواده ای از پدر ومادری بنام آقای عبدالرحیم کوهی و خانم گوشواره روح نواز که دارای نه فرزند می باشند خداوند منان به این والدین محترم پنجمین فرزند را عطا می کند. مادرش می گوید: از همان بچگی که متولد شده بود فهمیدم و می گفتم که: در پشت حضرت امام (ره) این است که می ماند.
خانواده شهید علی کوهی دارای وضع زندگی از لحاظ اقتصادی ودر آمدی ومعیشتی که در وضع خوبی بودند. آن طور که مادرش اظهار نموده بود. کم کم این فرزند رشید و وفادار امام بزرگ می شود و والدین او، ایشان را به مکتب خانه می فرستادند تا در مکتب حق واسلام وکلمه توحید خدا رشد وپرورش یابد. مادرش از دوران خردسالی ایشان که به مکتب خانه رفته است چنین می گوید: علی را به مکتب خانه فرستادیم. مربیش می گفت: خیلی زرنگ است. در دوران خردسالی علی خود را با بچه های کوچه وروستا سرگرم می کرد وبا آنها بازی می کرد. این فرزند رشید اسلام که در دامان سرسبز سبلان از روستای طاقچه داش از توابع شهرستان مشکین شهر اردبیل که متولد شده است حالت کم کم پا به عرصۀ علم و دانش می گذارد و وارد مدرسه ابتدایی که بنام مدرسه شهید علی کوهی برای ادامۀ تحصیل در مقطع ابتدایی مشغول می شود. مادرش خاطره ای از دوران تحصیل ایشان در این مقطع چنین بیان می کند و می گوید: او در مدرسه شهید علی کوهی درس می خواند و درسش هم خوب بود. مادرش در ادامه چنین گفت: یک روز که به مدرسه می خواست برود. دیر رفت همه دوستانش رفته بودند. من دنبالش رفتم و گفتم: که چرا دیر رفتی و مدرسه ات دیر شده است او بدو، بدو رفت.
رابطۀ او با کودکان و همبازی های خویش خیلی قشنگ بود. مادرش از دوران کودکی ایشان تعریف می کند و می گوید: شهید خیلی قهر می کرد با شکم گرسنه گوسفندان را به چرا می برد. یک روز رفتم به دنبال او ایشان را در کوهها پیدا کردم خیلی گشتم تا توانستم او را پیدا کنم، گفتم: علی صبحانه ات را بخور موقع برگشتن علی گفت: مادرجان تو برو من گوسفندان را به روستای دیگری می برم.
با گذشت روزها و ماهها و سالها این عزیز سفر کرده از وطن خویش (علی کوهی) بزرگ می شود و دورۀ نوجوانی که مشغول به فعالیتهای مذهبی در مسجد بود و سینه زن و زنجیرزن نیز بود در کنار این فعالیتها به ورزش فوتبال نیز می پرداخت. مادرش می گوید به خاطر علاقه ای که به اسلام و دین داشت و حالا هم دیگر بزرگ شده بود. احساس کردم که در رفتار و شخصیت ایشان نیز تغییر و تحولی ایجاد شده است.
یک روز علی آمد و به من گفت: من دیدم در برابر برادر بزرگم چه زجرها کشیدی و دیدی من یک سال پیش باید به جبهه می رفتم. رابطه اش با والدین و با همه دوستان و آشنایان نیز خیلی خوب و صمیمی بود. در کارهای کشاورزی به پدرومادرش کمک می کرد. مادرش می گوید: وقتی که از جبهه می آمد به همه فامیل ها سر می زد. همه از ایشان تعریف می کردند. مهربان و با محبت بود. یکی از صمیمی ترین دوستان او بهروز کوهی، یاور رفیعی و میرزاعلی شیری بود. بیشتر به والدین و به همه بزرگتر از کوچک تا بزرگترهایش احترام می گذاشت. مادرش از نحوۀ مرخصی گرفتن و آمدن او از جبهه چنین می گوید: یک روز به علی گفتم: چطوری اومدی گفت: از کردها اسلحه خرید می کنم تا دشمن را بکشم و جونم را سالم نگه دارم.
ازچپ زنده یادشهید علی کوهی،نفرنشسته
ایثارگر امیرشیری،ازراست ایثارگر تقی نوری.
امّا این شهید والا مقام برای دفاع از کشور و اطاعت از ولایت فقیه و امام (ره) وارد جنگهای حق علیه باطل می گردد. که نظرش از مادر این دلاور و شجاع مرد اسلام پرسیدیم؟ مادرش در پاسخ گفتند: نظرش (شهید علی کوهی) درباره جنگ و جبهه این بود که می خواهم شهید شوم و از کشورم دفاع کنم.
مادرش در ادامه صحبتهایش چنین افزودند: بعد از اینکه پسر بزرگم به خدمت رفت وسپس به مرخصی آمد ایشان نیز به جبهه اعزام شدند بعد از چهار سال دوباره به خدمت رفت در جبهه بعنوان آرپی جی زن فعالیت می کرد موقعی که می خواست به جبهه برود به مادرش گفته بود: مادر جان می خواهم بروم مرا دعا کن، گرچه شهید شوم یا نه، من راه امام حسین را می روم. هر وقت می آمد به من می گفت: مادر جان از قدیم برایم بگو تا سرگرم شوم. اگر ناراحتی ومشکلی هم پیش می آمد او کمتر ناراحت وعصیانی می شد.
آنطور که مادرش می گوید: پنج دقیقه عصبانی وناراحت می شد. دوست داشت درآینده راننده بشود. بزرگترین آرزویش شهادت بود که به آن نیز رسید به علاوه آرزوی دیگر او ازدواج بود که چنین مادرش آن را تعریف می کند. اوبچه بود پسرعمه اش یک روزی به دایی اش گفت: من وعلی را دایی جان زن بگیر،دایی اش در پاسخ گفته بود: بروید سربازی تان را تمام کنید و بعد ازدواج کنید. ایشان خیلی با محبت بودند که مادرش این ویژگی او را خیلی دوست داشت. سرانجام وقتی به آرزوی دیرینه خود ( شهادت) رسید. همه از شهادت ایشان حتی دوستان و روستا واهالی آنها ناراحت شدند و اهالی روستا مهمانها را خودشان بدرقه کردند. مادرش می گوید: ایشان بعد از شهادت خیلی تأثیر روی من گذاشت هیچ چیز از دولت نمی خواهیم بعد از علی دنیا برایم ارزش ندارد. حتی مادرش می گفت: بعد از شهادت ایشان گفتم: که نمی خواهممال دنیا را. گفتم: چرا که این چیزها را دیگر فراموش کردم هیچ چیز جای علی را برایم پر نمی کند. آقای قربانعلی کوهی عموی شهید علی کوهی از خصوصیات اخلاقی ایشان چنین می گوید: ایشان (علی کوهی ) خیلی مهربان و دلسوز بود. رفتار فوق العاده ای داشت به همه ما کمک می کرد.
همیشه از اول وقت نمازش را می خواند و صدای دلنشین و قشنگی داشت. همیشه قرآن را به صوت می خواند با مردم دهات خوب رفتار می کرد. به پدرو مادرو پدربزرگش و مادربزرگش احترام خاص می گذاشت. ایشان وقتی که بیکار می شد. می آمد پیش من و پدربزرگش مساله ای را طرح می نمود و از ما می پرسید در جواب سوالش خیلی دقیق بود حتی اول از من می پرسید تا جوابش را می گفتم. بعد همین مساله را از پدربزرگش می پرسید: اگر جواب یکی نبود مساله را پیگیری می کرد که کدام جواب درستتر است ایشان 16 سال سن داشت که ما جوانان دهات به جبهه اعزام شدند و رفتند. عمویش از زمان اعزام شدن ایشان به جبهه خاطره ای را چنین بیان می کنند: ایشان خیلی اصرار کردند که با جوانان به جبهه بروند ومی گفتند من هم می روم اوّل نمی گذاشتند برود ولی بعد از جبهه آمده بود خیلی خوشحال بود. می گفت: بهترین خاطره ای که دارد همان جبهه رفتن است. می گفت: نمی خواهم دیگر به مرخصی بیایم. عموی ایشان آقای قربان علی کوهی از آخرین باری که این شهید والامقام که به مرخصی آمده بود خاطره ای را تعریف می کند ومی گوید: اون روز از همه ما عکس انداخت ما را سوار اسب کرد مادرم که نان می پخت عکسش را انداخت بعد از همه ما حلالیت خواست. گفت: من دیگه برنمی گردم. گفتم: از این حرفها نزن انشاء الله برمی گردی. گفت: عموجان من هم مثل جوانان دلیر و با ایمان به خاطر اسلام وکشور خودم شهید می شوم. من همین احساس را می کردم چون در خواب دیدم که ایشان زخمی شده ولی نفسش می آمد دیدم یکمی نفسش قطع شد. من افتخار می کنم که برادرزاده ام در راه دین اسلام شهید شد.
عموی ایشان خاطره جالبی از برنده شدن ایشان در مسابقات چنین تعریف می کند ومی گوید: خاطره ای که از ایشان دارم این است که دفعه دوم بود که به مرخصی آمده بود. جوانان دهات مسابقه اسب سواری می کردند. ( مسابقه اسب سواری ) ایشان هم آماده شد. تا در مسابقات شرکت کند. ولی اسبش تنبل بود. از همه عقب تر بود از اسب پرتاب شد. اسب من را از من گرفت. بعد از چند دقیقه دیدم از همه جلوتر رفت واولین نفر بود که برنده شد. گفتم: علی جان انشاء الله که سربازی را تمام شد این اسب را به تو می دهم. اما او در بزرگترین مسابقه خداوندی که شهادت بود به آن رسید.
این شهید بزرگوار در روستای طاقچه داش از شهرستان مشکین شهر به خاک سپرده می شود.
تاریخ تولد :1346/07/10
تاریخ شهادت : 1366/04/08
محل شهادت:منطقه کلازرد استان کردستان
محل آرامگاه :اردبیل - مشگین شهر -روستای طاقچه داش
روحش شادو یادش گرامی باد.
منبع : پایگاه اطلاع رسانی شهدای ارتش جمهوری اسلامی ایران
تعریف مختصری از (یاشماق)
معنای لغوی یاشماق در لغت نامه دهخدا: دستمال یا چارقدی که زنان ترک بر چانه بندند و آن را یاشماق گویند. پارچه ای که برابر دهان بندند.
یاشماق : نقاب _ نقابی که سابقا" زنان ترک بر چهره خود می انداختند در فرانسه نیز yachmak میگویند.
یاشماق یوسخا اوز اورتوسو .نیقاب .اوزه چکیلن بیر پارچا یا ایپلیق
اسکی چاغدا تورک خاتونلاری اوزلرین اورتوک ساخلاردی.اوز اورتوسو یا نیقاب چوخلو دؤوه توکوندن یا آت قویروقوندان اولورودو.
ناصر خوسرو یازیب تبریزلی لر چوخلو گوزل دریلی و آق بیر کیمسه اولور.هابئله خاتونلاری چوخلو بزکلیدی و بزکلری و گوزللیقلاری گوزه گلیمدی .خاتونلار اوزلرینه بیر پارچا یا آت توکوندن اورتوک چکیر و اوزلرین گیزلیکده ساخلیر.
یاشماق (حجاب یارسم)
تاکنون کسی به قطع و یقین نتوانسته ثابت کند که یاشماق گرفتن زنان یک رسم و آیین به حساب می آید یا نوعی حجاب بوده است.
در طول همهٔ اعصار و در بسیاری از تمدنها سطوح مختلفی از پوشش در شکلهای گوناگون وجود داشتهاست. گزارشها حاکی از این است که زنان و مردان هنگام حضور در جامعه دارای اندکی از پوشش بودهاند. حجاب در این معنا تاسیس شده توسط اسلام نیست، اما دربارهٔ حدود آن همواره تفاوتهایی وجود داشته است.
به عقیدهٔ موافقان وجوب پوشش مو و گردن و دست و پا، زنان مسلمان در عصر پیامبر اسلام نوعا حد پوشش مورد نظر آنان را رعایت میکردند. آنان مدعیاند که این گونه پوشش در ادیان ابراهیمی قبلی نیز پوشش پسندیده بوده و اسلام در همان مسیر حرکت کرده است. مرتضی مطهری در حجاب را امری میداند که در زمان پیامبر اسلام واجب و فراگیر شد و از عایشه همسر پیامبر اسلام نقل میکند که گفته بود: «مرحبا به زنان انصار. همین که آیات سورهی نور نازل شد یک نفر از آنان دیده نشد که مثل سابق بیرون بیاید. سر خود را با روسریهای مشکی میپوشیدند. گویی کلاغ روی سرشان نشسته است.»
یاشماق در بین اقوام ترک و ترکمن:
یاشماق به معنای پوشاندن است. در زمان قدیم و اکنون در بسیاری از روستاهای آذری نشین و ترکمنها یاشماق می گیرند و یاشماق یا رو گرفتن عروس از بزرگتر های داماد که به نوعی احترام گذاشتن می باشد، سنتی دیرینه است و گاه تفاوت هایی در نوع یاشماق بستن در بین آنها دیده می شود. در بین زنان ترک فقط روی دهان را می بندند در حالی که در میان نخور و گوگلان، یاشماق تمام صورت عروس را می گیرد و چهره او دیده نمی شود. ولی در میان یموت ها و تکه ها یالیق عروس، دهان او را می پوشاند و چهره عروس دیده می شود.
علاوه براینکه یاشماق نوعی پوشاندن است نوعی تحمل و سکوت نیز می باشد و گفته اند سکوت عروس هر چه بیشتر باشد نشان دهنده ی نجابت بیشتر اوست و احترام او در بین اقوام همسر افزون می یابد البته در بین ترکها یاشماق نوعی تمایز بین عروسان و دختران به حساب می آید.
گلین (عروس) ترکمن نباید فراموش کند که یاشماق بر اساس فلسفه ای در طی قرن ها در فرهنگمان ریشه داشته است.
امروز با تکیه بر همان فلسفه و هدف که مبنای هرگونه کرامت و نجابت و عزت بوده است باید به یاشماق نگاه کرد.
اگر نمی توانیم و یا نمی خواهیم یاشماق برون را حفظ کنیم، ارزش بنیادین یاشماق درون را فراموش نکنیم.
پیشینه یاشماق:
دستمالی که زنان بر روی دهان و بینی خود می بندند به ترکی «یاشماق» و در زبان ارمنی «اوشماق» میگویند و بگفته یکی از دوستان نویسنده کتاب ، از قول یک تن پیرمرد سالخورده : تا هشتاد ، نود سال پیش در دیههای پیرامون رضائیه مردها نیز «یاشماق» میبستهاند.
اگر به تاریخ بنگریم عناصر طبیعی (آب و آتش و خاک و باد)در نزد ایرانیان مقدس بوده و نمی بایست ،آنها را با پلیدیها (از جمله با دمیدن نفس) آلوده ساخت ،به همینسان شاهنشاهان نیز وجودهای مقدس و محترمی بشمار میرفتند و نمی بایست دم و نفس کسان دیگر برایشان برسد. برای جلوگیری از این کار رسم بر این بود که همه مردم می بایست چند گامی از شاهنشاهان فاصله بگیرند و از اندازه معینی پیشتر نروند، و اگر به عللی ناچار بودند که نزدیکتر روند می بایست هنگام سخن گفتن دست در برابر دهان خویش گیرند و یا سر و دهان خود را با پارچه و شالی بپوشند.
چنانکه در تخت جمشید در نقش برجسته های خزانه و تالار صد ستون دیده می شود هزار پت مادی که در برابر داریوش ایستاده است، هنگام گزارش دادن به شاهنشاه طبق رسم و عادتی که بوده و هنوز هم آثار آن در میان دهنشینان آذربایجان، برجای مانده است دست خود را در پیش دهان گرفته ضمن ادای احترام از دمیده شدن نفس خود به شاهنشاه جلو گرفته است.
همچنین برخی از خدمتگزاران که به ضرورت وظیفه ناچار بودند به شاهنشاه بسیار نزدیک باشند – از جمله، کسانی که مگس پران در دست دارند و در پشت سر شاهنشاه ایستادهاند و یا دستمال در دست دارند – به همان قاعده می بایست سر و صورت و دهان خود را با شال و پارچه بزرگی بپوشانند ونیز برای جلوگیری از ریزش آب دهان یا موی سر و صورت و دمیده شدن نفس خوانسالاران و سفره چینان و خوالیگران در خوراک شاهنشاهان ، همه آنان ناچار بودهاند که سر و دهان خود را با پارچه یا باشلق یا یاشماق بپوشانند ، این رسم که نشانه های آن در نقوش تخت جمشید بخوبی آشکار است هنوز هم آثارش در میان ایرانیان کنونی بجا مانده است ، پنام (در اوستا پئیتی دانه = Paitidana ) بستن موبدان زرتشتی در نزدیک شدن به آتش مقدس و «یاشماق» بستن زنان ایلی و دهاتی و ارمنی در آذربایجان و جلفای اصفهان و استانهای دیگر ایران ، یادگار این رسم و قاعده است.
یاشماق از چه زمانی مضحک شد؟
واقعا مساله برخورد با حجاب از زمان پهلوی شروع شد و با حجاب به گونه ای برخورد شد که مساله ای مضحک و مانع پیشرفت به حساب بیاید. آثار نامطلوب کشف حجاب هنوز هم در ذهن بعضی ها مانده و به افکار و عقاید و حجاب دست اندازی می کنند. نمونه ای از گزارشات که در زمان کشف حجاب نگاشته شده اند و حجاب را مضحک جلوه داده اند.
در گزارشی از ایالت خراسان در 11/3/1315 آمده است: « بانوان در ولایات با چارقد در معابر عبور و مرور مینمایند. حتی بعضیها به طور مضحک خود را به اشکال مختلف و عجیبی درآورده و مستور میدارند».
گزارش دیگری از کرمانشاه به تاریخ 2/4/1315 نیز تصریح میکند: « من جمله اکثر بانوان آنجا، سر و کله خود را به اشکال مختلف میپوشانند و قسمت دیگر با استعمال چارقد و روسری روی خود را مستور و در معابرعمومی به شکل ناشایسته و مضحکی عبور و مرور مینمایند».
(عکس یاشماق گرفتن بانوان در دوره قاجار)
حالا اگرچه با پیشرفت و درک واقعی جایگاه زنان و توسعه اجتماعی شاید برخی از یاشماق استفاده نمی کنند ولی نباید غافل شد از کسانی که از یاشماق استفاده می کنند نباید ابزاری برای عدم درک و عقب ماندگی استفاده کرد چرا که اینان هستند که فرهنگ بومی و عمیق آذری ها را حفظ کرده اند.